آیلینآیلین، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

هستی من

کتاب قصه ام کو؟

          کتاب قصه ام کو؟ همان كه عكس گل داشت همان كه روی جلدش دو گربه تپل داشت     **********     كنار گربه ها بود دو جوجه طلایی كتاب قصه من به من بگو كجایی     ***********     كاشكی یادم می آمد ترا كجا گذاشتم هنوز ترا نخواندم چون كه سواد نداشتم   ...
3 بهمن 1390

صابون

    کی بود کی بود؟ یه صابون کوچیک موچیک گریه می کرد چیلیک چیلیک   غصه می خورد همیشه می گفت چرا صابون بزرگ نمی شه   هر روز دارم آب می خورم تَر می شم ولی کوچیک تر می شم   رفتم پیشش نشستم براش یه خالی بستم   گفتم من هم اون قدیما غول بودم مثل تو خنگول بودم   کوچیک شدم که با تو بازی کنم سُرت بدم سُرسُره بازی کنم ...
3 بهمن 1390

قصه موش کوچولو و آینه

          یکی بود یکی نبود. یک روز موش کوچولویی در میان باغ بزرگی می گشت  و بازی می کرد که  صدایی شنید:میو میو.موش کوچولو خیلی ترسید. پشت بوته ای پنهان  شد و خوب گوش کرد.صدای بچه گربه ای بود که تنها و سرگردان میان گل ها می گشت و میومیو می کرد.   موش کوچولو که خیلی از گربه ها می ترسید، از پشت بوته ها به بچه گربه نگاه می کرد و از ترس می لرزید.بچه گربه که مادرش را گم کرده بود، خیلی ناراحت بود. موش کوچولو می ترسید اگر از پشت بوته خارج شود، بچه گربه او را ببیند و به  سراغش بیاید و او را بخورد؛ اما بچه گربه آن قدر نگران  و ناراحت بود که موش کوچولو را پشت ...
3 بهمن 1390

شعر زمستون

  زمستونه زمستونه                   فصل تگرگ و بارونه هوا شده خیلی سرد                 روی زمین پر از برف چه خوبه کودکستان                 وقتی میشه زمستان کلاغ های سیاه رنگ                 بخاری های روشن وقتی بارون میباره   &n...
3 بهمن 1390

بدون عنوان

پنج شنبه با عزیزکم رفته بودیم خونه عمه جون برای شام عمه به مامان جون و باباجون گفته بود تولد اقا رسوله ولی به ما هیچی نگفته بود ما از دهونه عزیز جون شنیدیم که تولدشه براش یه کادویی گرفتیمو رفتیم تولدت مبارک   بعد از برگشتن از سرکار عزیز دلمه اماده کردم و خودم هم اماده شدم تا بریم خونه عمه اونجا بهمون خوش گذشت ولی برای دخترم یه کم بد گذشت چون عزیزکم و امیر اذیت میکرد ( ایلین رودوست داره ولی.... هی بچه است دیگه حسودی میکنه ) اونجا نمیدونم خونشون گرم بود یا عصری نخوابیده بودی فقط بهانه گیری میکردی و گریه البته اونجا با رولک امیر اینور و اونور اتاق میرفتی بعضی وقتها هم ام...
1 بهمن 1390

خرید سک سک برای ایلین

دیروز از بابایی خواستم تا برای دخملم سک سک بخره البته من بیشتر برای اسباب بازیش می خواستم بخره اونم که یه تفنگ ابی شد اونم دادم به امیر (پسرعمه ایلین)ولی بقیه اش برای نازگلم نگه داشتم تا وقتی بزرگ شد بدم نقاشی هاشو رنگ بکنه تا کارتونشو نگاه کنه ...
1 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد